یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۹ - ۰۷:۳۸
۰ نفر

از قدیم گفته‌اند سفر آدمی را پخته می‌کند به خصوص اگر مسافرت از قماش نوروزی‌اش باشد و با سیروسیاحت بهار و جلوه‌های خوش بهاری همراه شود.

امسال از نابختیاری من، هنگام پایین آوردن فرش شسته از روی دیوار، ‌پایم سرخورد و طوری زمین خوردم که دست راستم زیرتنه‌ام ماند. نشان به آن نشانی که پس از رفتن به درمانگاه و معاینات اولیه، فهمیدم استخوان ساعد دست راستم به اصطلاح موبرداشته و مدتی باید در گچ بماند، یا به عبارتی دیگر وبال گردنم باشد! بنابراین با دست گچ گرفته، در حسرت مسافرت نوروزی به سپری کردن لحظه‌ها مشغول شدم.

تهران آن شلوغی و ترافیک آخرین روزهای سال را پشت سرگذاشته بود و کوچه ما هم خلوت شده بود. لحظه تحویل‌سال و مراسم عید را هم با خانواده گذراندم و از روز دوم عید، من و دختر کوچک‌ترم که دانشجو است در بند منزل ماندیم. مطالعه اجباری کتاب‌هایی که خریده و فرصت خواندنش را پیدا نکرده بودم، یکی از لذت‌بخش‌ترین سرگرمی‌های مفید من در روزهای آغاز بهار و سال‌نو بود. اما خاطرات خوش سفرهای نوروزی سال‌های پیش مدام توی ذهنم می‌آمدند و تمرکزم را به هم می‌زدند.

خلوتی شهر این حسن را داشت که صدای پرنده‌ها را بشنوم. هوای تهران از فشار سنگین و گازهای آلاینده ماشین‌ها خلاص شده بود و نسیم بهاری به جای دود و غبار، وزیدن گرفته بود. آمدوشدهای عید و دیدار دوستان و آشنایانی که در شهر مانده بودند، بر شعف و شادی من افزود و تماشای بعضی از سریال‌های نوروزی تلویزیون هم غنیمت بود. اما با خودم می‌گفتم، سفر چیز دیگری است، کاش دستم اینطور نمی‌شد و من هم می‌توانستم به مسافرت بروم.

 وقتی تلفن از ترافیک پیام‌های نوروزی خارج شد و مجالی پیش آمد، از عزیزان به سفررفته سراغی بگیرم، اولین خبری که دادند این بود که 11ساعت توی راه بودند. میزبان همیشگی ما در شهرستان هم، خانه‌اش را کوبیده و یک عمارت 4طبقه ساخته بود. دیگر از آن خانه درندشت و حیاط فراخ و گشت‌وگذار سال‌های پیش خبری نبود. جمله میهمانان، به طور فشرده در آپارتمان طبقه اول که در اختیار میزبان بود بیشترین وقتشان را صرف مراقبت از بچه‌ها می‌کردند که به جان هم نیفتند یا بساط زندگی صاحبخانه را ناخواسته برهم نزنند.

کم‌کم، لذت مطالعات اجباری کتاب‌ها برایم بیشتر می‌شد و تصویر زیبای سفرهای نوروزی پیشین، کمتر توی ذهنم می‌آمد و هنگامی که مسافران ما در بازگشت، بیش از 10ساعت، راه 3‌ساعت و نیمه را طی کردند و به تهران آمدند، تازه متوجه شدم که امسال استثنائا باید قدردان حادثه کوچکی که برایم اتفاق افتاده بود باشم؛ استثنائا چون به اندازه بقیه متحمل رنج سفر نشدم و بعد از سال‌ها موفق شدم علاوه بر چند کتاب جالب و خواندنی، رمان معروف و جذاب « جنگ و صلح» را که حسرت خواندنش را داشتم، بخوانم! و مهم‌تر از آن تهران را در این تعطیلات چندروزه با سیمایی آرام، شاد و فارغ از آلودگی  هوا، ترافیک سنگین و دیگر مشکلات یافتم.

کد خبر 104228

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز